ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
مرد جوان، در کمال افتخار، با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود پرداخت. ناگهان پیرمردی جلو جمعیت آمد و گفت:?اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست.?
مرد جوان و بقیه جمعیت به قلب پیرمرد نگاه کردند. قلب او با قدرت تمام می تپید، اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جایگزین آنها شده بود؛ اما آنها به درستی جاهای خالی را پر نکرده بودند و گوشه هایی دندانه دندانه در قلب او دیده می شد.
در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجودداشت که هیچ تکه ای آنها را پر نکرده بود. مردم با نگاهی خیره به او می نگریستند و با خود فکر می کردند که این پیرمرد چطور ادعا می کند که قلب زیباتری دارد.
مرد جوان به قلب پیرمرد اشاره کرد و خندید و گفت:?تو حتماً شوخی می کنی....قلبت را با قلب من مقایسه کن. قلب تو، تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است.?
پیرمرد گفت:?درست است، قلب تو سالم به نظر می رسد، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی کنم. می دانی، هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام؛ من بخشی از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشیده ام.
گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه بخشیده شده قرار داده ام. اما چون این دو عین هم نبوده اند، گوشه هایی دندانه دندانه در قلبم دارم که برایم عزیزند، چرا که یادآور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده ام. اما آنها چیزی از قلب خود به من نداده اند.
اینها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه دردآورند، اما یادآور عشقی هستند که داشته ام. امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارها عمیق را با قطعه ای که من در انتظارش بوده ام، پر کنند. پس حالا می بینی که زیبایی واقعی چیست؟?
مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد. در حالی که اشک از گونه هایش سرازیر می شد به سمت پیرمرد رفت. از قلب جوان و سالم خود قطعه ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت.
مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود. زیرا که عشق، از قلب پیرمرد به قلب او نفوذ کرده بود.
سلام
خودم اول
سلام...خوبی؟..... خوش میگذره داداشییییییی..... مثل همیشه زیبا بود....موفق باشی
eshgh gozashtan az marze vojoode marg aghaze rahe ghese boode
man razi shodam nagoo che zoode oon kesi ke sar seporde mese ma ashegh naboode
kheyli dooset daram dash amir
من دگر به پایان نمی اندشم که همین دوست داشتن زیباست...مطلب جالبی بود.....یاحق....
قلب زیبا: زیبایی قلب آن است که تنها یک تکه از قلبی بیگانه با آن اجین شده و تنها اوست که با تپشهایش آشناست و تنها اوست که شمار ش آنها را دارد و با هر تپش او هم می تپد.
نه آنکه جای جای آن را تکه هایی از قلبها .....
سلام خیلی قشنگ بود.....شاد و موفق باشی ....قربانت.
کامنت می ذارم به شرطی که پول کافی نت ازم نگیری !!!! :ی....شوخی کردم.....آقا...خیلی ایول....این داستان رو از کجا دودر زده بودی؟؟؟؟......به قیافت نمی خوره !!!!......ولی حالش رو بردم !....ما هم مثل اون پیرمرده شدیم....ولی من دیگه حوصله ندارم به جان امیر.....سربلند باشی.....ایولت باشه !
سلام . بهروز جان حکایت خیلی جالبی بود . موفق باشی . . .
سلام...خیلی بلاگ باحالی داری.........نوشتهات حرف نداره..........اهنگ بلاگتم که نگو........به منم سر بزن...موفق باشی.مجید
بابا حالا خواستیم یه دفعه متمدن باشیماااا ... تو بزن تو ذوقمونااااا... همه ی آNما که قلبشون اگه سیاه نباشه یه روزی خودشون سیاهش میکنن...
سلام خیلی قشنگ بود ولی من قلب پاکی ندیدم بهم سر بزن
سلام.وبلاگ قشنگی داری.مطلبت هم خیـــــــــــــــــلی قشنگ بود.حاضرم باهاتون تبادل لینک کنم.اگه موافقید بهم بگید.به من هم یه سری بزنید.ممنون ...خداحافظ...
کاش قلب پر از زخم ما به سر انجام هم میرسید...!!
کاش قلب زخم خورده ما به سر انجام رسیده بود......!!
ســــــــــــــــــــــــلام ........... خوبی .. منو یادت هست ... قرار وبلاگی ! ..... آتیش ! ......... / قلب من که از همه قلب قشنگتره ! .....
منو یاد حکایت های کتاب ادبیاتمون انداخت!
سلام. این مطلب رو بارها و بارها خوندم.واقعا زیباست.
عشق واژه ایست پر معنا و تو برای معنی کردن آن وقت نداری چون مرگت زود فرا خواهد رسید ....
سلام به به دوست گلم....کجایی بابا نیستی دلم واست تنگ شده بودا خوب شد اومدی......آخی...چه داستان نازی....خیلی قشنگ بود.....ممنونم....با عشق میتوان کبودیها را مرهم نهاد آنگاه که حقیقتش را از جان ودل پاس داشت...ممنونم....همیشه منتظرت هستم....موفق باشی...تا بعد....
سلام جوون خوبی؟ممنونم که به من سر زدی و خوشحالم کردی ببخشید که دیر شد بازم از این کارا بکن چون آپدیت کردم.راستی من اولین بارم بود که اومدم اینجا . عجب طراخی باهالی عجب آهنگی و در آخر: عجب وبلاگی
سلام.........چقدر قشنگ بود.......خیلی زیبا بود.......اپدیت کردم و خوشحال میشم اگه بیای.........بدرود.
قشنگ بود
سلام دوست عزیز...خداوند قلب عاشق نصیب کند انشاء الله که از همه چیز بهتر است...ممنون که به وبلاگ خرابه آشنا هم سری زده بودین...در پناه حق.
سلام!
شاید تنها یه داستان باشه!
شاید تنها نمادی از بودن ها و شدن ها باشه!
اما هر چه که هست آموزنده است!
موفق باشی
صدر
آقا خیلی خوش گذشت...حیف که من یکمی تو لک بودم !!!....زیاد نتونستم بتون حال بدم...ببخشید دیگه...جبران می کنم به خدا !!!..روم سیاه !....آپ کردم...نظر هم نمی خوام..ولی اهنگ رو گوش کن و وبلاگم رو بخون..با هم !!..وگر نه ناراحت می شم !
در رنج من آرامش
و در اشکهای من آزادی است
نزدیک تر بیا ای یار
نزدیک تر بیا
مگذار دست زمستان
میان ما فاصله اندازد
کنار من بنشین
نزدیک دلم
چرا که آتش
تنها میوه زمستان است
با من سخن بگو
از شکوه دلت
که این از تمام جهان شکوه مند تر است